Like blood in my veins

اول صبح پنجشنبه ای که با حال بد و گریه شروع بشه چه شود...! بخاطر افزایش وزن ناگهانی که ماه پیش داشتم دکترم گفت خیلی رعایت کنم تا بالاتر نره وزنم. حالا هم که خونه ی مامان جون باباجونم جدا از همه ی محبت ها و زحمتاشون یه سری چیزا واقعا اذیتم میکنه. شبا از پادرد همش از خواب میپرم و این پهلو به اون پهلو میشم و اصلا خواب عمیقی ندارم. همین باعث میشه صبحا ۹ونیم اینطورا بیدار میشم از خواب. هر لحظه بهم میگن زیاد میخوابی همین باعث میشه وزنت بره بالا و‌...چرا درک نمیکنن که نیاز بدنم اینه؟ تو طول شب خواب عمیق و راحتی ندارم. واقعا یه سری حرفا خیلی دل آدمو میشکنه. من تقریبا نون و برنج و سیب زمینی و... رو حذف کردم. سعیمو دارم میکنم دیگه. اینکه از ۷ صبح پاشم خب چیکار کنم؟ واقعا غم دارم Like blood in my veins...

اولین سال مادر شدنم بود Like blood in my veins...

من واقعا روح و روانم در آزاره خونم بهم ریخته کلی کار هست که انجام بدم. شوهرم کارش شیفتیه بعضی شبا نیست. خونه باشه میریزه میپاشه نمیتونم جایی رو درست کنم نباشه هم بابام نمیذاره شب خونم تنها بمونم. هرچی میگم خب مامان بیاد پیشم بمونه هم تنها نباشم هم کارامو کنم میگه نمیشه یه وقت شب چیزی بشه کسی نیست پیشتون. من واقعا حالم بده دلم پیش خونمه و کارام‌‌. نمیدونم از دستشون چیکار کنم واقعا. اتاق نی نی تعمیرات نیاز داره هنوز هیچ کاری انجام ندادیم عین انباری میمونه اتاق.از اونور جاهای دیگه ی خونه باید جمع و جور و تمیز شه. خودمم شاغلم این روزا واسه آلودگی تعطیلم خونم میتونم کارامو بکنم مدرسه باز بشه انقدر خسته میشم دیگه وقت نمیکنم. نمیدونم چجوری بگم که بفهمن حس و حالمو... Like blood in my veins...